بسم الله الرحمن الرحیم
نه آمریکا «مکه» است؛ نه ژنو «حدیبیه»!
چندی پیش مقالهای به قلم آقای دکتر سعید جلیلی دبیر شورای عالی امنیت ملی کشورمان با عنوان «سیاست خارجی پیامبر (صلی الله علیه و آله)» در پایگاههای اطلاعرسانی رسمی منتشر شد.[1]
البته لازم به ذکر است که این مقاله، دیدگاه تازهای از ایشان نیست و گزیدهای است از پایاننامة دورة کارشناسی ارشد ایشان در دانشگاه امام صادق(علیه السلام)، با عنوان «سیاست خارجی حضرت رسول(صلوات الله علیه و آله)». جناب آقای دکتر جلیلی رساله دکتری خود را نیز در همین حوزه و با عنوان «اندیشه سیاسی در قرآن» و در خصوص سیاست خارجی اسلام به رشتة تحریر در آورد.[2] همچنین کتابی از ایشان در همین موضوع، با عنوان «سیاست خارجی پیامبر(ص)» در سال 1374 توسط سازمان تبلیغات اسلامی منتشر شد که در آن با تفصیل بیشتری به تبیین این نظریه میپردازد.[3]
با اندک تأملی بر چینش مطالب و نتیجهگیری نویسندة محترم، و همچنین نگاهی به مسؤولیتهای ایشان در بالاترین سطوح وزارت امور خارجه از سال 1368 و دوران دولت سازندگی ـ که به عنوان مثال میتوان به معاونت «ادارة آمریکا» از سال 76 (یعنی با شروع دولت خاتمی) و همچنین مسؤولیت مهمترین معاونت وزارت امور خارجه یعنی «معاونت اروپا و آمریکا» با شروع دولت نهم اشاره نمود ـ بیم آن می رود که جهتگیریهای اخیر در سیاست خارجی کشور، ریشه در چنین تحلیلهایی از تاریخ صدر اسلام، خصوصاً سیرة پرشکوه پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله) داشته باشد.
از سوی دیگر، ضعف اسناد و مدارک مورد اتکا در مقاله و فاصله داشتن نگارنده از حوزة استنباط صحیح از منابع قابل اتکای قرآنی، روایی و تاریخی، و تحلیلهای شخصی و غیرمستند، لزوم نقد منصفانة این مقاله را بر کارشناسان خبره حوزه علمیّه آشکار میسازد. امید که این مختصر، زمینة ورود فضلا و صاحبنظران گرانسنگ در این بحث باشد.
توهم «تغییر استراتژیِ» پیامبر(صلی الله علیه و آله) و عدول از اصل قرآنیِ «مبارزه با قدرتهای استکباری»
در ابتدای این مقاله، ادعای «تغییر استراتژی پیامبر(صلی الله علیه و آله)» در سال ششم هجرت، از «جنگ» به «صلح» مطرح شده و رفتارهای نظامی پیامبر و «تهدیدهای قریش به جنگ از سوی آن حضرت، به عنوان یک تاکتیک ارزنده در جهت استراتژی صلح» تحلیل میشود.
تهدیدهای پیامبر نشان گر آن است که اگرچه استراتژی پیامبر برقرای صلح بود اما تهدید به جنگ به عنوان یک تاکتیک ارزنده در جهت استراتژی صلح بکار گرفته شد.[4]
سپس در تحلیل اقدامات پیامبر در سالهای پس از هجرت مینویسد:
در سال ششم هجرت تغییر استراتژی و اتخاذ استراتژی صلح مشاهده می شود.
نویسنده نه تنها در این مقاله، برای تأیید ادعای خود از هیچ یک از منابع تاریخی یا روایی سندی ذکر نمی کند، بلکه در پایان نامه و حتی کتاب خود «سیاست خارجی پیامبر» نیز تنها به تحلیل خود از وقایع تاریخی اکتفا مینماید؛ تحلیلی که با مدارک روشن قرآنی و تاریخی در تضاد است.
بهجاست ابتدا به چند آیه از قرآن که به تصریح تفاسیر بزرگی همچون «المیزان» و «مجمع البیان» به بیانِ دستورالعمل و شیوة برخورد پیامبر(صلی الله علیه و آله) با مستکبرین قریش اختصاص دارد، اشاره شود:
1. وَ قاتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ الَّذینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدینَ * وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّى یُقاتِلُوکُمْ فیهِ فَإِنْ قاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ کَذلِکَ جَزاءُ الْکافِرینَ * فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ* وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمینَ.[5]
2. فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَکُمْ وَ لَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمالَکُمْ.[6]
3. یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ وَ لْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقین.[7]
4. وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکینَ کَافَّةً کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقینَ[8]
5. أُذِنَ لِلَّذینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدیرٌ * الَّذینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثیراً وَ لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزیزٌ.[9]
این آیات و دهها آیة دیگری که در قرآن کریم به ضرورت مبارزه و جنگ با کفار و مستکبرین قریش میپردازد،[10] باعث شده که علمای روشنبین، نه تنها جنگ با کفار قریش را «استراتژی»ای در کنار استراتژیِ برقراری صلح ندانند، بلکه مبارزة با قدرتهای استکباری را «اصلی همیشگی» از اصول حاکم بر سیاست خارجی عنوان نمایند؛ اصلی که تعطیلبردار و ناظر به شرایطی خاص نیست و باید تا محو کلیة قدرتهای استکباری و رفع فتنه از سراسر جهان ادامه یابد؛ چرا که اصلیترین اهداف رسالت، «نفی همة طاغوتها» و «تحقّق توحید» است.[11]
حضرت امام خمینی(قدس سره) در بیانات متعددی به تبیین«اصل بودن» مبارزه با حکومتهای استکباری در سیاست دینی می پردازد؛
سیره انبیا از صدر عالم تا زمان خاتم همین بوده است که در مقابل این قدرتهایى که ظالم بودند ـ منتها هر کدام در یک محیطى بودند ـ از آنجا شروع کردند. حضرت موسى در یک محیطى بوده از آنجا شروع کردند. لکن مقصد این بوده است که ریشه استکبار را از جهان بِکَنند و مردم را از این ظلمهایى که بر ایشان مىشود نجات بدهند. از این جهت، دو طایفه به شما توجه دارند: یک طایفه مستکبرین و سودجوها و طوایفى که به آنها وابسته هستند. آنها را توقع نداشته باشید که با شما صلح بکنند، آنها هم نخواهند صلح کرد. آنها همهشان همان برنامه «فرعون» ها را دارند که سر سازش هیچ ندارند و یک دسته هم مستضعفین جامعه هستند که اکثریت و یک اکثریت محروم هستند، این دسته هم با شما هستند.[12]
جنگهایى که پیغمبر در زمان حیاتشان فرمودهاند، بعد از اینکه اسباب جنگ فراهم شد برایشان، این جنگها همیشه با زورمندها بوده است؛ با آنها، مثل ابوسفیان و امثال آنها که قدرتمندها بودند، و اینها منافع ملتها را، ملت خودشان را، مىخواستند براى خودشان [غارت] بکنند؛ و ظلم و ستمکارى و بىعدالتى رایج بوده است؛ و جنگهایى که واقع شده، بین مستضعفین بوده و این مردم طبقه سه، این فقرا با این زورمندها و اینهایى که مىخواستند حق فقرا را بخورند؛ و لسان قرآن و آیاتى که در باب جنگ ـ جنگ با این مشرکینى که آن وقت داراى قدرت بودند ـ آیاتى که وارد شده است، یکى و دو تا نیست؛ بسیار آیات در [باب] جنگ هست و در جدالِ با اینها.[13]
ایشان با بیان علت دشمنی مستکبران با حکومت اسلامی میفرماید:
نکتة مهمی که همة ما باید به آن توجه کنیم و آن را اصل و اساس سیاست خود با بیگانگان قرار دهیم این است که دشمنان ما و جهانخواران تا کی و کجا ما را تحمّل میکنند و تا چه مرزی استقلال و آزادی ما را قبول دارند. به یقین آنان مرزی جز عدول از همة هویت ما و ارزشهای معنوی و الهیمان نمیشناسند و به گفتة قرآن کریم[14] هرگز دست از مقاتله و ستیز با شما برنمیدارند؛ مگر اینکه شما را از دینتان برگردانند.[15]
و در پاسخ کسانی که قائل به محدود بودن حیطة استکبارستیزی بودند فرمودند:
«اینهایی که گمان میکنند که اسلام نگفته است «جنگ جنگ تا پیروزی»... درست میگویند! قرآن میفرماید: «قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ»؛[16] همة بشر را دعوت می کند به مقاتله برای رفع فتنه؛ یعنی«جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم». این غیر از آنی است که ما میگوییم؛ ما یک جزء کوچکش را گرفتهایم... یعنی باید کسانی که تبعیّت از قرآن میکنند، در نظر داشته باشند که باید تا آنجایی که قدرت دارند، ادامه به نبردشان بدهند تا اینکه فتنه از عالم برداشته شود. این، یک رحمتی است برای عالم... برای این که، فتنه در عالم اگر نباشد، همة عالم در آسایشاند. اگر چنانچه آنهایی که مستکبر هستند، با جنگ سر جای خودشان بنشینند، این رحمت است بر آن امّتی که آن مستکبر بر او غلبه کرده است.»[17]
حضرت آیت الله سبحانی در کتاب مبانی حکومت اسلامی خود با ذکر روایتی از امام صادق(علیهالسلام)[18] به تبیین اقسام جهاد میپردازند و در کنار جهاد با نفس و جهاد برای اقامه سنن دینی، در بیان جایگاه جهاد با دشمن مستکبر می فرمایند:
... سوم ـ جهاد با کسانی که دشمنی عمیق با نشر تعالیم اسلام دارند و در صدد آزار و خیانت به مسلمین هستند. همة افراد باید برای رفع موانع نشر اسلام جهاد کنند و اگر در این کار مسامحه و غفلت شود، عذابی دردناک جامعه را احاطه خواهد کرد و مسؤولیت اجرای این امر برعهدة امام وقت جامعه اسلامی است که با بصیرت کامل، وظیفة مردم را معین کند.
مواظبت از نفوذ اجانب و حفظ استقلال واقعی از هر جهت... از مهمترین وظایف اجتماعی مسلمانان است؛ «فَإِنَّ مُجَاهَدَةَ الْعَدُوِّ فَرْضٌ عَلَى جَمِیعِ الْأُمَّة[19]ِ».[20]
بیانات ارزشمند رهبر معظم انقلاب(مد ظله العالی) در درس خارج معظم له در این خصوص نیز روشنگر راه روشن قرآن در این موضوع است:
مراد از آیات جهاد، تنها جنگ با گروه خاصی که در آن زمان با مؤمنان میجنگیدند، نیست؛ بلکه هر یک از این آیات، همانگونه که شأن قضیة حقیقیّه است، متصدی بیان حکمی کلی و جاری در هر زمان و مکانی است که موضوع آن محقّق میشود... صلح، استثنایی است بر قاعدة جهاد؛ تأملی کوتاه در آیات فراوانِ قرآن و روایات بیشمار در باب جهاد، گواه این مطلب است. در اینجا چند آیه را مِن بابِ مثال نقل میکنیم:
الف- «الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِیاءَ الشَّیْطانِ إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعِیفاً»؛[21] یعنى کسانى که ایمان آوردهاند، در راه خدا مىجنگند و کسانى که کفر ورزیدهاند، در راه طاغوت مىجنگند؛ پس با اولیاى شیطان بجنگید که نیرنگ شیطان سست است.
ب- «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ»؛[22] یعنى خداوند از مؤمنان جانها و اموالشان را خرید، تا بهشت از آنان باشد، در راه خدا مىجنگند، پس مىکشند و کشته مىشوند.
ج- «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ وَ لْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ»؛[23] یعنى اى کسانى که ایمان آوردهاید، با کافرانى که نزدیک شما هستند، بجنگید و باید در شما سختى و درشتى ببینند و بدانید که خداوند با پرهیزکاران است.
د- «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ»[24] یعنى محمد فرستاده خدا است و کسانى که با او هستند، بر کافران سخت گیر و میان خویش مهربان هستند.
از تأمل در این نصوص، به قطع درمىیابیم که اصل در رفتار با دشمنانِ جنگى، جهاد است. لیکن این اصل استثناءهایى دارد که یکى از آنها مهادنه[25] است. پیشتر نیز گفتیم که مهادنه مشروط به آن است که در بر دارندة مصلحت مسلمانان باشد.»[26]
می بینیم که بر خلاف آنچه نگارندة مقاله، تصور کردهاند، «صلح»، استراتژیای در کنار «جنگ با مستکبرین» نیست؛ بلکه اصل در سیاست خارجی پیامبر و سیاست خارجی نظام اسلامی، مبارزه با قدرتهای استکباری است؛ که البته ممکن است با تشخیص حاکم اسلامی، بنا به مصلحتی و در مقطعی کوتاه، متوقف گردد.
بخش اصلی بحث نویسنده به وقایع صلح حدیبیه اختصاص داشته و کوشیده اند از این واقعة تاریخ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، اصلی همیشگی و قابل اجرا در شرایط فعلی استخراج نمایند؛
تحلیل صلح حدیبیه به عنوان یکی از بارزترین نمونه ها، می تواند شاخص های انتخاب استراتژی صلح و اهمیت آن را آشکار سازد.[27]
لذا لازم است ابتدا مروری اجمالی داشته باشیم بر ماجرای صلح حدیبیه و سپس با مراجعه به منابع معتبر حدیثی و تاریخی، ببینیم که آیا امکان چنین استفادهای وجود دارد یا نه؟
مروری بر ماجرای حدیبیه
مطلب از این قرار است که جمعیتى از مسلمانان در سال ششم هجرى، بدون سلاح و تجهیزات لازم و بدون آرایش جنگى، در مقابل کفار که مسلح و مجهز بودند، قرار گرفتند و بنابراین بود که مسلمانان دست به اسلحه نبرند. این در قضیة حدیبیه بود. این قضیه را، هم «غزوة حدیبیه» گفتهاند، هم «صلح حدیبیه». اگرچه جنگى واقع نشد، اما حرکتى که اتفاق افتاد، از یک جنگ بزرگ داراى آثار بیشترى بود؛ برکات آن و کیفیت رویارویى، یک برکت و کیفیت استثنایى بود. در این حادثه، کفار قریش با تجهیزات، با سلاح، با مردان جنگى و با پیشبینیهاى لازم، به سراغ مسلمانانى آمدند که با خودشان سلاح بر نداشته بودند و فقط به قصد مشرف شدن به عمره و زیارت خانة خدا به راه افتاده بودند. نتیجه به جنگ نینجامید و برکات زیادى بر این رویارویى صلحآمیز مترتب شد.[28]
نبى اکرم(صلى الله علیه وآله) چندین بار به مناسبتهایى از مردم بیعت گرفت. یکى از این بیعتها که شاید از همه سختتر بود، «بیعت الشجره» یا بیعت رضوان در ماجراى حدیبیه است. وقتى کار سخت شد، پیغمبر اکرم آن هزار و چند صد نفرى را که دور و برش بودند، جمع کرد و فرمود: «از شما بر مرگ بیعت مىگیرم. نباید فرار کنید. باید آنقدر بجنگید تا پیروز و یا کشته شوید!» گمان مىکنم آن حضرت جز همین یک بار، در هیچ جاى دیگر چنین بیعتى از مسلمانان نگرفته است. بارى؛ در میان آن جمعیت، همه رقم آدمى حضور داشت. آدمهاى سست ایمان و آنطور که نقل مىکنند آدمهاى منافق در همین بیعت بودند. اولین کسى که بلند شد و گفت: «یا رسول اللَّه! بیعت مىکنم» همین جوان نورس [علی بن ابیطالب (علیه السلام)] بود. جوانى بیست و چند ساله دستش را دراز کرد و گفت: «با تو بر مرگ بیعت مىکنم.» بعد، دیگر مسلمانان تشجیع شدند و یکى پس از دیگرى با پیغمبر بیعت کردند. آنهایى هم که دلشان نمىخواست، ناگزیر از بیعت شدند. «لَقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِى قُلُوبِهِمْ».[29]
چند ادعا در مقالة مورد اشاره مطرح می شود که در حقیقت مستندات و پایههای بحث نویسنده را تشکیل می دهد. لذا لازم است با دقت بیشتری مورد بازخوانی قرار گیرند:
آیا هدف پیامبر از حرکت به سمت مکه «مانوری نظامی برای نمایش قدرت» به قریش با هدف دستیابی به صلح بود؟!
نویسندة مقاله، سعی دارد با تحلیل واقعة حدیبیه و اقدامات پیامبر(صلی الله علیه و آله) در پیش و پس از آن، نیت پیامبر را بخواند و هدف او از حرکت به سمت مکه را طبق فهم و دریافت خود تعلیل نماید؛ لذا با استفاده از عباراتی نظیر «پیامبر دریافته بود که...»، «و برای این کار باید...» و «لازمة این کار آن است که...» تلاش میکند به اهداف پنهان اقدامات پیامبر دست یابد و نتیجه میگیرد:
بدین سبب پیامبر با حرکت به سوی مکه، نمایشی از قدرت را طرح ریزی می نمایند؛ مانوری که منجر به صلح حدیبیه شد.
و در صفحة بعد مینویسد:
حرکت پیامبر بهترین زمینه را برای تحمیل صلح به قریش فراهم نمود.
و در آخر با استناد به روایتی غیر قابل اتکا و ضعیف[30]، سعی میکند تحلیل خود را مستند کند.
بگذارید پیش از هر نقد و اشکالی به تحلیل نویسنده، ماوقع را از منابع دست اول تاریخ اسلام ببینیم.
تاریخ یعقوبی، نقل ماجرای حدیبیّه را با این جملات آغاز میکند:
«رسول خدا در سال ششم، همراه مردمی به قصد عمره بیرون رفت و برای قربانی در کعبه، هفتاد شتر همراه برد و یارانش نیز شترانی بردند. سپس قریش او را از کعبه باز داشتند، گفت: به قصد نبرد بیرون نیامده ام و تنها آهنگ زیارت خانه خدا دارم. و رسول خدا در خواب دیده بود[31] که به خانه خدا در آمد و سر تراشید و کلید را گرفت.»[32]
طبری نیز در تاریخ خود مینویسد:
«پیامبر در جواب بدیل بن ورقای خزاعی که به او از نظامیان مستقر در حدیبیه خبر میداد، فرمودند: ما برای جنگ با کسی نیامدهایم و برای عمره آمدهایم.»[33]
شبیه همین مطلب، در الکامل فی التاریخ آمده است:
«... در همین سال، پیغمبر برای عمره (زیارت کعبه در غیر ایام حج) در ماه ذیالقعده با گروهی از مهاجرین و انصار رهسپار شد. قصد جنگ هم نداشت. عدة هزار و پانصد و گفته شد هزار و سیصد تن هم همراه او بودند. و شترهای قربانی را همراه خود برده بودند تا مردم بدانند فقط قصد زیارت خانة خدا را دارد؛ نه جنگ.»[34]
در تفاسیر معتبر همچون المیزان،[35] مجمع البیان[36] و جوامع الجامع[37] نیز با اندک تفاوتی، ماجرا را به همین شکل نقل کردهاند.
جالب اینجاست که بسیاری از منابع تاریخی تصریح دارند که به دستور پیامبر، کاروانیان تجهیزات نظامی همراه خود نیاوردند و به جز سلاحی که مسافر با خود بر می دارد، به همراه نداشتند؛ واقدی در مغازی[38] و مقریزی در امتاع الاسماع[39] نقل می کند که پیامبر با پیشنهاد برخی از اصحاب که خواستار برداشتن اسلحة بیشتر بودند، مخالفت فرمودند. تا آنجا که بسیاری اینطور سفر کردن را بی احتیاطی و سفری بی بازگشت دانستند، لذا از همراهی با کاروان پیامبر خودداری کردند.[40]
به روشنی پیداست که اگر هدف پیامبر، همانطور که نویسندة محترم ادعا کرده اند، انجام مانوری نظامی و قدرت نمایی به قریش، با هدف دستیابی به صلح بود، هیچکدام از این اقدامات منطقی نبود. از سویی دیگر، بارها پیامبر اکرم هدف خویش را زیارت خانة خدا عنوان فرموده و تصریح می کردند که اگر از ورود آنها به خانة خدا جلوگیری نمایند، با آنها خواهند جنگید:
«ما برای جنگ با کسی نیامدهایم و هدف ما عمره است و اگر نخواهند، به خدایی که جان ما به فرمان اوست، با آنها در کار دین خویش می جنگم تا جان بدهم یا فرمان خدا اجرا گردد.»[41]
و این پافشاری پیامبر ادامه داشت تا به الهام الهی به پذیرش معاهده، مأموریت یافتند؛ شیخ مفید در «ارشاد» می نویسد:
«هنگامی که سهیل بن عمرو بر انعقاد صلح نامه اصرار و پافشاری کرد، وحی بر پیامبر نازل شد که آن را قبول کند و امیرالمؤمنین را کاتب صلح نامه و متولی عقد قرارداد صلح قرار دهد.»[42]
این ضرورت آمادگی پیامبر و یاران آن حضرت برای جنگ، مورد اشارة قرآن نیز قرار دارد؛ در سورة فتح، خداوند خطاب به آنان می فرماید:
وَ لَوْ قاتَلَکُمُ الَّذینَ کَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ ثُمَّ لا یَجِدُونَ وَلِیًّا وَ لا نَصیراً * سُنَّةَ اللَّهِ الَّتی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدیلاً؛[43] و اگر کافران در سرزمین حدیبیه با شما پیکار می کردند، به زودی فرار می کردند، سپس ولی و یاوری نمی یافتند* این سنت الهی است که در گذشته نیز بوده است و هرگز برای سنت الهی تغییر و تبدیلی نخواهی یافت.[44]
جالب اینکه با اندک تأملی بر آیات سوره فتح ـ سورهای که به تشریح ماجرای حدیبیه می پردازد ـ علت صدور حکم از سوی پروردگار به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آشکار شده، از تأویل و تحلیلهای ناصوابی نظیر «طراحی استراتژی صلح از سوی پیامبر» یا «فرار پیامبر(!) از جنگهای تحمیلی قریش» بینیاز خواهیم شد؛
هُمُ الَّذینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ الْهَدْیَ مَعْکُوفاً أَنْ یَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ فَتُصیبَکُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَیْرِ عِلْمٍ لِیُدْخِلَ اللَّهُ فی رَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلیماً؛[45] آنها کسانی هستند که کافر شدهاند و شما را از زیارت مسجدالحرام و رسیدن قربانیهایتان به قربانگاه باز داشتند؛ و اگر مردان و زنان با ایمانی در این میان، بدون آگاهی شما، زیر دست و پا از بین نمیرفتند، که از این راه عیب و عاری ناآگاهانه به شما می رسید، خداوند هرگز مانع این جنگ نمیشد؛ هدف این بود که خدا هر کسی را می خواهد در رحمت خود وارد کند؛ و اگر مؤمنان و کفار در مکه از هم جدا میشدند، کافران را عذاب دردناکی میکردیم.[46]
شبیه این مضمون در روایات نقل شده، ذیل این آیات نیز آمده است:
علی بن ابراهیم در تفسیر خود از امام صادق(علیه السلام) روایت میکند که خداوند(عزوجل) به پیامبرش خبر داد که علت صلح حدیبیه، فقط وجود مردان و زنان مسلمانی است که داخل مکه هستند، که اگر صلح انجام نمی شد و جنگ راه می افتاد آنها کشته می شدند. هنگامی که صلح انجام شد، آنها اسلام خود را آشکار کردند.[47]
حضرت آیت الله سبحانی، دربارة این آیات به ذکر پرسش و پاسخی جالب میپردازند که مؤیدی است بر این نظر؛
جای یک پرسش باقی است و آن اینکه اگر این مطلب که«اگر نبردی رخ می داد، مسلمانان بر مشرکان قریش پیروز می شدند» حقیقت دارد، پس چرا رهبر اسلام، از در مسالمت وارد شد؟ حتّی در اثناء مذاکرات صلح، گروهی از مهاجمان قریش را که قصد غارت و اسیرگیری داشتند، دستگیر کرده، سپس همگان را آزاد ساخت ... چیزی که این پرسش را تشدید می کند این است که این گروه از مشرکان دو جرم بزرگی را مرتکب شده بودند :
اول اینکه زائران را از زیارت خانه خدا جلو گیری کردند و دوم، از رسیدن قربانیان به قربانگاه ممانعت به عمل آوردند؛ زیرا برخی از یاران پیامبر، قربانی همراه خود برده بودند که میبایست پس از انجام فریضة عمره، ذبح گردد ـ مع الوصف ـ کار به صلح و سازش انجامید .
پاسخ پرسش ـ در آیة «وَ هُوَ الَّذی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَکَّةَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیراً»[48] نخست به دو گناه آنها اشاره میکند، سپس یادآور میشود که به خاطر حفظ جان مردان و زنان مستضعف و مؤمن بیگناه که در مکه زندگی میکردند، فرمان مداخله نظامی داده نشد؛ زیرا در سرزمین مکه، مردان و زنان مستضعف و مؤمنی زندگی میکردند که به عللی نتوانسته بودند به مدینه مهاجرت نمایند و اگر حمله نظامی انجام میگرفت، دامنة حمله به مکه می رسید و این گروه، بدون آگاهی مسلمانان، زیر دست و پا آسیب میدیدند و خودِ این کار، یک نوع خسارت و زیانی برای مسلمانان بود و اگر در سرزمین مکه، گروه کافر، جدا از مؤمنان میزیستند، حتماً کافران را مؤاخذه میکردیم.[49]
می بینیم که پذیرش صلح از سوی پیامبر اولاً پس از چند مرحله درخواست از سوی قریش انجام شد،[50] و ادعای پیشنهاد آن از سوی ایشان و تعقیب صلح به عنوان یک استراتژی از پیش تعیین شده ادعایی است ناصواب و ثانیاً این اقدام به امر الهی و با هدف حفظ جان مسلمانان مخفی در مکه صورت گرفته است.
پس تلاش نویسنده برای تحلیل واقعة حدیبیه به عنوان یک استراتژی قابل الگوبرداری در سیاست خارجی و استخراج شاخصههای آن، به بیراهه رفتن است. ایشان در مقالة خود مینویسد:
تحلیل صلح حدیبیه به عنوان یکی از بارزترین نمونهها، میتواند شاخصهای انتخاب این استراتژی و اهمیت آن را آشکار سازد.
حدیبیه؛ استثنایی در سیاست خارجی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)
از مباحث پیش روشن شد که اقدامات پیامبر در جریان حدیبیه، تحت شرایطی خاص صورت گرفته و استثنایی است ویژة آن شرایط و امکان استخراج یک استراتژی همیشگی برای سیاست خارجی حکومت اسلامی از آن وجود ندارد و اصل همان «مبارزة دائمی با استکبار» تا ریشه کنی کامل آن است.
از اینروست که بسیاری از علما به اقدامات پیامبر در این واقعه به عنوان استثنا نگریسته اند.[51]
به عنوان نمونه در بحث بازگرداندن کسی که به مسلمانان پناهنده می شود، جایز بودن بازگرداندن پناهنده را به استناد پذیرش این شرط از سوی پیامبر در پیمان حدیبیه، نپذیرفته اند و از آن جهت که مغایر عمومات فقهی[52] است، فعل پیامبر در این مورد را یک استثنا که ناظر به شرایط خاص آن دوران بوده دانستهاند.
به عنوان مثال، مقام معظم رهبری در درس خارج خود در این باره می فرمایند:
رفتار پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به صورت خاص و در شرایط خاصی شکل گرفت و تنها گویای آن است که چنین رفتاری تحت چنان شرایطی و با آن شکل خاص جایز است و نمیتوان از آن جواز مطلق چنین رفتاری را در هر شرایط و به هر شکلی استنباط کرد. علاوه بر این مراد جدی حضرت بر ما معلوم نیست... پس سنت فعلی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در صلح حدیبیه نیز تنها استثنایی بر قاعده به شمار میرود. لذا باید به هنگام استفاده از آن به مورد قطعی و قدر متیقن از آن بسنده کرد.[53]
مذاکره و بستن پیمان صلح، فقط شأن «حاکم اسلامی» است
اما نکتة آخری که به قرینة این بحث در کتب فقهی علما مورد بررسی قرار گرفته و لازم است فعالان سیاست خارجی نیز بدان توجه داشته باشند، این است که صلح، حق انحصاری حاکم جامعة اسلامی است.
صاحب جواهر(رضوان الله علیه) در زمان حضور امام معصوم، ایشان را متولی صلح می داند و در زمان غیبت، ولی فقیه را صاحب اختیار در بستن پیمان صلح معرفی می نماید.[54]
مرحوم کاشفالغطا نیز این حق را برای امام معصوم یا نائب خاص یا نواب عام آن حضرت می داند و در صورتی که دسترسی به آنان نبود، امیران و حاکمان را مجاز به عقد پیمان صلح می شمرد و در صورت نبود افراد مقدّم بر آنان، حق بستن پیمان صلح برای کسی دیگر وجود ندارد؛ زیرا امور جنگ به دیگر مردمان ارجاع داده نمی شود.[55]
حضرت آیت الله العظمی خویی نیز این حق را از اختصاصات ولی امر می دانند.[56]
رهبر معظم انقلاب، حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مدظله العالی) نیز در درس خارج خود به این بحث پرداخته و می فرمایند:
اقدام به صلح، به دست امام است و یا کسى که از سوى امام، مشخصاً براى این کار منصوب شده است.
در شرایع و منتهى و کتب دیگر بدین نکته تصریح شده است، و علامه در منتهى مىفرماید: «لا نعلم له خلافا»؛ یعنى براى این مسأله مخالفى نمىشناسیم. آنان به دلیل روشنى این مسأله و نبود مخالفى در این مورد، به همین حد اکتفا کرده و از آن گذشتهاند. لیکن طرح ابعاد کامل این مسأله نیازمند توجه به چند نکته است. یکى آن که اثبات این حق براى امام، گاه به معناى آن است که کسى دیگر در عرض او از این حق برخوردار نیست. بنابراین فرماندهان نظامى، فرمانداران شهرها، فقها و افراد عادل و دیگر بزرگان ـ چه برسد به عامه مردمحق انعقاد هدنه[57] را ندارند. ظاهراً همه فقهاى ما بر این مطلب همداستان هستند. دلیل انحصار چنین حقى به دست امام ـ یا شخص منصوب از سوى او آن است که اولاً مسائلى از این دست و با چنین اهمیتى که مربوط به ادارة کشور است و سرنوشت امت بدان گره خورده است، متوجه رئیس مسلمین و مدیر امورشان است؛ نه دیگرى. مسائلى چون جهاد و دیگر امور مهم حکومتى نیز اینگونه است و عرف جهانى هم به این اصل اذعان دارد. ثانیاً دخالت دیگرى جز امام در امر هدنه به تعطیل جهاد خواهد انجامید. زیرا در هر جنگى گروهى از مردم پیدا مىشوند که خواستار پایان جنگ و مهادنه با دشمن باشند. ثالثاً دادن اختیار به دست دیگران، به هرج و مرج و نابسامانى در کشور و اختلال امور مىانجامد.
انحصارِ چنین حقى گاه نیز به معناى آن است که در طول امام ـ یعنى در فرض نبود و یا عدم حضورش ـ تنها کسان خاصى صلاحیت بستن پیمان صلح را دارند و این حق، قابل تسرّى به دیگران و عامه نیست. در این صورت باید به این مسأله بپردازیم و ببینیم چه کسانى در زمان غیبت امامِ واجبالاطاعه، از این حق برخوردارند. بنابر اصلِ ولایت عامة فقیه در زمان غیبت، ولایت او همچون ولایتِ شخص امام است و بعید نیست مقصود فقها از واژة «امام» در تعبیراتشان، اعم از امام معصوم باشد. در این صورت کسانى که اقدام به جهاد ابتدایى را در زمان غیبت جایز مىدانند، به فحواى ادله تشریع جهاد، اقدام به بستن پیمان صلح را نیز براى ولىفقیه جایز خواهند دانست، چون همان طور که آشکار است، جهاد ابتدایى بسیار مهمتر و سترگتر از مهادنه است، زیرا آن یک برافروختن آتش جنگ است و این یک خاموش کردن آن. اما در صورتى که جهاد ابتدایى در زمان غیبت جایز دانسته نشود، باز با ادله ولایت فقیه، مىتوان ولىفقیه را صاحب اختیار در بستن پیمان صلح دانست. این مطلبى است که از سخنان صاحب جواهر بهدست مىآید
موضعگیریهای صریح رهبر معظم انقلاب در خصوص همیشگی بودن سیاست استکبارستیزی نظام، مثل:
این که گاهى از بعضى زبانها شنیده میشود ـ که درست است ـ که ما با نظام مسلطِ بر دنیا چالش داریم و مسئله داریم، یک واقعیت است. طبیعت اسلام این است؛ « فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى».[58] این معناى اسلام است. یعنى ایمان باللَّه به تنهایى کافى نیست؛ کفر به طاغوت، مقدمة صحّت و صداقت و قبولى ایمان باللَّه است. کفر به طاغوت یعنى چه؟ یعنى همین نظامهاى سلطة موجود در دنیا.[59]
یا اعلام خطر معظم له در خصوص تلاش دشمن برای تهی کردن تدریجی نظام از خاصیّت ضداستکباریاش:
امروز ملت ما در مقابل خود یک جبهة گستردهاى را ملاحظه میکند که با همة توان خود درصدد این است که انقلاب اسلامى را از خاصیت و اثر ضد استکبارى بیندازد. همه بدانند که امروز دشمنان نظام جمهورى اسلامى از برکندن این بنیان مستحکم، احساس عجز میکنند؛ سعىشان این است که به وسائل گوناگون، به دستِ خودِ کسانى که تو این انقلاب بودند و هستند، از این محتوا ذره ذره بِکَنند. جمهورى اسلامى، اسمش جمهورى اسلامى باشد، اسمش نظام انقلابى باشد، اما از محتواى اسلام، از محتواى انقلاب در آن خبرى نباشد. اسم چه ارزشى دارد؟ محتوا لازم است؛ محتوا مهم است. وظیفة من، وظیفة شما، این است که از محتواى انقلابى، از اصول با ارزشِ انقلاب دفاع کنیم و نگذاریم این مبانى با ارزش و این ارزشهاى والا نادیده گرفته بشود؛ این وظیفة ماست.[60]
و یا اتمام حجّت ایشان در جمع دانشجویان دانشگاههای یزد که فرمودند:
مینشینند آقایان ... حرف زدن و استدلال کردن، که نبود رابطة با آمریکا براى ما مضر است. نه آقا! نبود رابطة با آمریکا براى ما مفید است. آن روزى که رابطة با آمریکا مفید باشد، اول کسى که بگوید رابطه را ایجاد بکنند، خود بنده هستم.[61]
در کنار نقل قولهایی که از سوی برخی مسؤولان نظام، مبنی بر عدم رضایت معظم له از مذاکرات اخیر شنیده می شود، نگرانیهای گستردهایی را در سطح دلسوزان نظام به وجود آورده است.
امید که شاهد ولایت پذیری هرچه بیشتر سکانداران سیاست خارجی نظام جمهوری اسلامی و بازگشت به اصول روشن و ثابت سیاست نبوی باشیم.
احمد پناهیان
نماینده طلاب و فضلای تهرانی حوزه علمیه قم
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی:
www.irdc.ir/fa/content/7928/default.aspx
.[2] به نقل از سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی:
http://www.irdc.ir/fa/content/7901/default.aspx
[3]. سایت سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران:
http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/briefListSearch.do?command=FULL_VIEW&id=574873&pageStatus=0
[4] . همان مقاله، صفحة اول
[5]. بقره: 194-190؛ تفسیر المیزان: سیاق آیات دلالت دارد بر اینکه همه این آیات یک غرض را ایفا میکنند و آن عبارت است از فرمان جنگ با مشرکین مکه ... و اینکه میگوییم با خصوص مشرکین مکه، از آنجاست که در آن آیات اشاره دارد به بیرون کردن مؤمنین از مکه، مسأله فتنه ـ یعنی شرک به خدا و کفر به رسول و آزار و اذیت مسلمین ـ و نهی از اینکه این جنگ را پیرامون مسجدالحرام انجام دهند، مگر اینکه مشرکین در آنجا جنگ را آغاز کنند... و همة اینها اموری است، مربوط به مشرکین مکه... و اِذنی که در آن است، اذنی است ابتدایی در قتال با مشرکین؛ نه اینکه مشروط به قتال از سوی آنها باشد. معنی آیه این است که علیه مشرکین مکه کمال سختگیری را به خرج دهید و آنان را هر جا که برخوردید به قتل برسانید؛ تا مجبور شدند از سرزمین و وطن خود کوچ کنند... و این قتال را ادامه دهید تا زمانی که دیگر شرکی باقی نماند و اقرار به توحید کنند و خدا را بپرستند. (المیزان فی تفسیر القرآن ، ج2، ص87-91)
صاحب تفسیر مجمع البیان نیز در تفسیر آیات می نویسد: در این آیات، هدف اساسی از جنگ بیان شده است که با کفار و مشرکان بجنگید تا «فتنه»-که به قول ابن عباس و قتاده و مجاهد و از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که همان«مشرک» است- ریشه کن شود و تنها اطاعت از فرمان خدا (یا اسلام) باقی بماند و اسلام بر همهی دینها غالب و پیروز گردد. اگر اینان پذیرفتند و از شرک و گناه امتناع ورزیدند و بازگشتند، بر آنان عقوبتی نخواهد بود؛ و «قتل» برای کفاری است که همچنان در شرک و کفر خود باقی می ماند. (ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج2، ص234)
[6]. (محمد : 35) علامه طباطبایی: جمله «لاتهنوا» تفریع بر ما قبل -یعنی الذین کفروا و صدوا عن سبیل الله (محمد 34) - است و به این معناست که در برابر کفار، سستی و ضعف به خرج ندهید و جمله «و تدعوا الی السلم»، عطف است بر «تهنوا» که چون در زمینه نهی واقع شده، معنای «لاتدعوا الی السَّلم» را می دهد. کلمه «سَلم» به معنای صلح است؛ پس معنی آیه اینطور میشود که: در برابر کفار، سستی و ضعف به خرج ندهید و دعوت به صلح نکنید، در حالیکه شما برتر و غالبید و سبب علو و غلبه مومنین این است که خدای تعالی با مومنین ، معیت و نصرت دارد...البته کفار و مشرکین چون حس مغلوبیت کردند، اظهار تسالم می کنند؛اگر غالب شده بودند، احدی از شما را باقی نمی گذاشتند ؛ شما هم با آنها تسالم نکنید. (ترجمه المیزان ،ج 18 ،ص 376)
[7]. توبه :123؛ علامه طبرسی(ره) در مجمع البیان: در این آیه شریفه دستور جهاد عمومی داده شده تا از هر طرف دنیا اسلام گسترش یابد؛ چون وقتی می فرماید: هر طائفه از مؤمنین باید با کفار همجوار خود کارزار کنند، معنایش همان گسترش اسلام و برقرار کردن سلطنت اسلام است بر دنیاست. و معنای «غلظه»، شدت و سرسختی نشان دادن به خاطر خداست و باید آنها در شما درشتی و خشونت و سختگیری احساس کنند تا جلوگیر و مانع آنها گردد. (ترجمه مجمع البیان ، ج 11 ، ص 243)
[8]. توبه: 36؛ المیزان: معنای آیه چنین می شود: «با همة مشرکین جنگ کنید؛ همچنان که آنها با همه شما کارزار میکنند.» یعنی آیه شریفه، مانند آیة «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُم» میشود که قتال با همه مشرکین را واجب میسازد و این آیه متعرض قتال با مشرکین است؛ نه اهل کتاب.
[9]. سوره حج: 39 و 40؛ مجمع البیان: به این جهت به آنها اذن داده شده که ظلم دیده اند؛ برنامه مشرکین مکه اذیت و آزار مسلمین بود. روزی نبود که مسلمانی مجروح یا دست و پا شکسته نزد پیامبر خدا نیاید و شکایت نکند. اما پیامبر خدا به آنها میفرمود : صبر کنید؛ من مأمور به جنگ نیستم. همین که به مدینه هجرت کردند، این آیه نازل شد و این آیه، اولین آیهای است که درباره جنگهای اسلامی نازل شده است.(ترجمه مجمع البیان، ج16، ص 221)
[10]. بنگرید به سوره نساء، آیات 75و 76 ؛ توبه ، آیه 12 و29؛ تحریم، آیه 9؛ توبه، آیه 98؛ بقره، آیه 190؛ انفال، آیه60؛ توبه، آیات 19 ،73 ،8
[11]. «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت» (نحل: 36)؛ و «هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ» (توبه: 33)
[12]. صحیفه امام، ج 15، ص507
[13]. صحیفه امام، ج 4، ص 214
[14]. «وَ لا یَزالُونَ یُقاتِلُونَکُمْ حَتَّى یَرُدُّوکُمْ عَنْ دینِکُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا»؛ و مشرکان، پیوسته با شما مىجنگند، تا اگر بتوانند شما را از آیینتان برگردانند. (بقره: 217)
[15]. صحیفة نور، ج 20، ص 237
[16]. بقره: 194
[17]. صحیفة نور، ج 19، ص 113
[18]. فروع کافی، ج 5، ص 9
[19]. جهاد کردن با دشمن است که به همه امت واجب است و اگر جهاد را ترک کنند، گرفتار عذاب مىشوند و این همان عذاب امت است... (الکافی، ج 5، ص 9)
[20]. مبانی حکومت اسلامی، ص 712
[21]. نساء: 76
[22]. توبه: 111
[23]. توبه: 124
[24]. فتح: 29
[25] . گاه، جنگ و جهاد به آتشبس منجر مىشود که از آن در فقه به مهادنه و هدنه تعبیر مىشود. این لغت در اصل به معناى سکون است و اصطلاحاً براى بیان صلح موقت میان مسلمانان و گروهى از کافران حربى بهکار مىرود. لذا برآن، موادعه و معاهده که گویاى حالت ناپایدار است، اطلاق مىشود.(تعریف از درس خارج رهبر معظم انقلاب ارائه شده است.)
[26]. مهادنه؛ قرارداد ترک مخاصمه و آتش بس (از مجموعه درس های خارج رهبر معظم انفلاب(مد ظله العالی)، ص26 و 32، نورالفقاهه؛ نرم افزار جامع فقه اهل بیت)
[27]. مقالة سیاست خارجی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)؛ سعید جلیلی
[28]. نیّر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم)؛ رهیافتی به منظومه فکری رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنهای درباره حضرت محمد مصطفی، ص 176
[29]. همان، ص 177 و 178
[30] . روح المعانی فی تفسیر القرآن (از منابع اهل سنت)، ج 26، ص 85، نوشتة آلوسی بغدادی: «مشرکین از شما طلب صلح کردند و تمایل داشتند که با شما در امان باشند و حال آنکه قبل از آن نسبت به شما کراهت داشتند.»
[31] . جریان خواب پیامبر در آیة 27 سورة فتح آمده است؛ «لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنینَ مُحَلِّقینَ رُؤُسَکُمْ وَ مُقَصِّرینَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِکَ فَتْحاً قَریباً.»
[32]. تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 414
[33]. تاریخ طبری، ج 3، ص 1114
[34]. الکامل؛ ج 7، ص 230
[35]. المیزان، ج 2، ص 104
[36]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 229
[37]. جوامع الجامع، ج 6، ص 64
[38]. المغازی، ج 2، ص 573
[39]. امتاع الاسماع، ج 1، ص 275
[40]. مغازی، ج 2، ص 574؛ نیز: امتاع الاسماع، ج 1، ص 276 و سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 57
[41]. تاریخ طبری، ج 3، ص 1114؛ نیز: الکامل، ج 7، ص 232 و سیره ابن هشام، ج 3، ص 323
WWW.PWINNER.COM بزرگترین سایت پیش بینی مسابقات فوتبال با جوایز میلیونی بدون قرعه کشی
جناب آشیخ احمد پناهیان
به عرض میرساند بنده خودم طلبهام بعلاوه یک دکتری بیارزش
کاش عنایت میفرمودید در اصطلاح علوم انسانی (مدیریت، سیاسی و ...) فرق است بین تاکتیک، استراتژی و سیاست و اصل و ...
استراتژی صلح به معنای عدول از اصل کلی مبارزه با شرک و استکبار نیست.
در ثانی منابع پایاننامه ایشان که مورد داوری اساتید متعدد قرار گرفته به این سادگی که حضرتعالی تصور نمودهاید خدشه بردار نیست. نمیتوان در مباحث بخصوص تاریخی به صرف سنی بودن اثر حکم به ضعف آن کرد چراکه عمده منابع تاریخ اسلام متعلق به اهل سنت یا اکثریت امت اسلامی است.
و مجموعهای از نکات دیگر که در این مجال نمیگنجد
همین نگرشهای سطحی است که متأسفانه باعث شده دانشگاهیها ما طلبهها را بیسواد حساب کنند. بالاخره این پایان نامه لااقل یک کار یکی دوساله است که تحت چکش کاری چند استاد حوزوی و دانشگاهی بوده
این را هم بد نیست بدانید - هرچند از حیث منطقی دلیل الزام آوری نیست - که این پایان نامه مورد تمجید فراوان آیت الله علم الهدی که خود در ولاییبودن شهرهاند بوده و حضرتآقا هم خودشان سطر به سطر آن را خوانده اند
نمیدانم چرا برخی از دوستان طلبه یک آلرژی خاصی نسبت به دوستان دانشگاه امام صادق ع دارند (من با امثال کواکبیان کار ندارم). مطمئن باشید آقای جلیلی در انقلابی و ولایی بودن هیچ از من و شما کم ندارند که به نظرم بسیار بیشتر هم دارند.
کاش شما به همان مداحیتان بپردازید.
رحم الله امرءا علم قدره فلم یتجاوز عنه
والسلام
جناب آقای هر کی حضرت اقا این قدر بی کارنیستن خط به خط یک پایان نامه را بخوانند و برعکس ان پایان نامه نظر بدهند بازم شما محکومید چون اقا این پایان نامه را خوانده و نظرشان برخلاف ان بوده پس برید توبه کنید که سازش با استکبار حرفش هم گناهست متاسفانه دانشگاه امام صادق ع به جای این که دانشگاه باشد جریان خاص شخصی شده است و این باعث شده که کورکورانه یکبار در دام جناب آقای مصباح و بار دیگر در دام جریان آقای کنی و الان هم جلیلی متاسفانه این دانشگاه هم مثل دانشگاه های دیگه فقط رنگ مذهبی داره
سلام، من کتاب سیاست خارجی پیامبر رو دیدم ولی هنوز کامل نخوندم... ولی یه چیزی رو میدونم که اتخاذ استراتژی صلح چه در زمان پیامبر و چه در زمان امام حسن علیه السلام لزوماً به معنای نادیده گرفتن اصل مبارزه و جهاد نیست. چه اینکه آقای پناهیان خود اشاره کرده اند که « اصلیترین اهداف رسالت، «نفی همة طاغوتها» و «تحقّق توحید» است ».
آقای جلیلی هم در کتابشان، به عناوین « اصل توحید» و «اصل ولاء» و «اصل نفی سبیل» و غیره پرداخته اند و اینطور نبوده که از اینها غافل باشند و در انتهای فصل دوم تزاحم اصول را مطرح کرده اند... .
آقای پناهیان به تاریخ یعقوبی استناد کرده اند که پیامبر فرموده اند به قصد نبرد بیرون نیامده ام.
آقای جلیلی نیز در کتاب خود از واژه "جنگ سرد" برای صلح حدیبیه استفاده کرده و نوشته اند: «پیامبر چون قصد حرکت به مکه را نمود باید زمینه را برای مقهور ساختن دشمن فراهم مینمود. بهترین شیوه جنگ سرد بود ... » و در ادامه از کتاب سیرة النبی مطلبی مشابه تاریخ یعقوبی آورده اند: «... و در جواب هر یک از فرستادگان قریش میفرماید: ما قصد جنگ نداریم و برای عمره آمده ایم.» و این را به تفصیل ادامه میدهند... آقای پناهیان نباید لفظ «مانور» را تعبیر به «مانور نظامی» کنند.
اینکه دانشگاه امام صادق فقط رنگ مذهبی داره و غیره یک ظن بیشتر نیست. قرآن میفرماید بعضی از ظن و گمان ها گناه است و جای دیگری میفرماید ظن انسان رو از یقین بی نیاز نمیکند.
البته 100 درصد با نظر آقای پناهیان مخالفت نمیکنم و شاید به قول ایشان صلح حدیبیه یک استثناء باشد و من نه درس طلبگی خوندم و نه دانشجوی دانشگاه امام صادق (ع) هستم.
به نظر من این تضارب آراء بسیار خوبه و مایه رشد هست به شرط آنکه منجر به هم افزایی شود و نه اختلاف.
آقای فدایی حاج احمد پناهیان.از اینکه ارادت به آیت الله مصباح را افتادن در دام ایشان تعبیر میکنید مشخصا فدایی حاج احمد پناهیان نیستید و فداکننده ایشان هستید.بهتره این اسم را عوض کنید و جاهلانه نظر ندید
دم خروس غربگدایی «فدایی حاج احمد پناهیان» که علیه مصباح و کنی استفراغ پراکنی کرده از پروفایلش هم مشخصه!